سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 88/6/26 | 7:23 صبح | نویسنده : هدی

وقتی که تنهای تنها می شوی ، وقتی که دوستانت ، آنها که بیش از همه نیاز مند یاری شان هستی ، درست در حساس ترین نقطه رهایت می کنند .

وقتی در دست همانها که پشتوانه و پشتگرمی محسوبشان می کردی ،خنجر می بینی .

وقتی زیر سنگی که به استواری اش سوگند می خوردی و تکیه گاهش می شمردی ، ماری خفته می بینی که در تکان حادثه از خواب جهیده است .

وقتی که امواج امتحان ، خاشاک دوستی های سطحی را می روبد و لجن متعفن خودخواهی و منفعت طلبی را عریان می سازد .

وقتی هیچ تکیه گاهی برایت نمی ماند و هیچ دستی خالصانه به دوستی گشاده نمی شود ، یک ملجا و امید و پناهگاه می ماند که هیچ حادثه ای نمی تواند او را از تو بگیرد .

او حتی در مقابل بدی های تو خوبی می آورد و بر روی زشتی های تو پرده ی اغماض می افکند .

اگر بدانی محبت و اشتیاق او به تو چقدر است ، بند بند تنت از هم می گسلد .

او به عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام می فرماید :
اگر انها که به من پشت می کنند ، میزان اشتیاق مرا نسبت به خویش بدانند ،قالب تهی می کنند .

حتما دانسته ای او کیست.

پس چرا در انتها به او برسی ؟از او آغاز کن .

پیش و بیش از همه خدا را دوست بگیر و همو را ملاک و شاخص دوستی هایت قرار بده .

هر که به خدا نزدیکتر و صفات خدایی در او متجلی تر ، دوست تر و صمیمی تر .

و توکه چنین دوستی و رفاقتی می طلبی ، خود پیش از دیگران به خلق و خوی الهی متخلق می شوی.

دلت همیشه گرم خدا باد ...

****

پ.ن: این ابدا یک متن کپی پیستی نیست ... خودم زحمت تایپشو کشیدم ولی از خودم نبود .




تاریخ : پنج شنبه 88/6/19 | 3:35 عصر | نویسنده : عبدو

 یادش بخیراون روازیی که بهون می گفتن...

اگه این کارو بکنی بهت اینومی دم!

اگه اینو بخوری یه جایزه ی خوشگل پیش من داری!

اگه این کارو بکنی این جا نمی برمت!

اگه....

یادش بخیر مارو با یه آبنبات چوبی چه قدر راحت گول می زدن!!

یا با بردن به پارک...

یا....

اگه اذیت بکنی امروز از شهربازی خبری نیست!

اگه این عروسک رو می خوای باید به حرف مامان گوش بکنی!

اگه با مامان بیای دکتر یه آبنبات چوبی بزرگ برات می خرم!

آخی....

چه زود گذشت!

اما لان چی؟!!

با یه آبنبات چوبی گول می خوریم؟!

نه!

ما دیگه بچه نیستیم!

این حرف رومیزنیم وهر کار می خوایم می کنیم!

" مامان جان کیلیدت رو برداری ها!"

مامان من دیگه بچه نیستم!

"مامان جان ناهارت رو کامل بخوری ها!"

مامان من دیگه بچه نیستم!
"مامان جان عزیزم می خوای فردا که من خونه نیستم به خاله بگم بیادپیشت بمونه؟!"

مامان من دیگه بچه نیستم!

آره ما دیگه بچه نیستیم اما ...

بچه که بودیم پاک بودیم ...

صاف بودیم...

ساده بودیم...

اما حالا چی ...

نه دیگه اونقدر صافیم نه ساده نه پاک....

آره ما دیگه بچه نیستیم...

چون بچه که بودیم گناه نمی کردیم...

اما الان که دیگه بچه نیستیم ...

گناه کردیم!




تاریخ : شنبه 88/6/14 | 6:25 عصر | نویسنده : ضحی

تا اطلاع ثانوی....بی خیال نظر شوید.....این پارسی بلاگ....با این عملیات مزخرفی که انجام...داده....ادم.....بی خیال نظر می شه....ما شاالله کد ها ی امنیتی ش هم نمیاره....!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

************************************************

من نمی فهمم اینی که تو گذاشتی مطلب بود ضحی؟ بیای همه اعتراض کنیم! ماشاالله که تعدادمون هم که کم نیست!!!!

polly




تاریخ : چهارشنبه 88/6/11 | 10:43 عصر | نویسنده : هدی

 

کار، کار توست .

تویی که عشق ورزیدن را و دوست داشتن را در وجود انسان به ودیعت نهاده ای ، تویی که این نیاز را آفریده ای و این عطش را دامن زده ای !

اگر تو نمی خواستی که ما دوست داشته باشیم و دوست داشته شویم ، بی تردید گوهر و جوهر عاطفه را در دل ما تعبیه نمی کردی و...شاید آدمی را نیز-بی این گوهر- نمی آفریدی.

اما...اما... ما آدمیان در مصداق اشتباه می کنیم ، بیراهه می رویم ، سهل می انگاریم ،ساده می پسندیم و عطشی را که برای آبی زلال ، آفریده شده است ، به آبی آلوده مرتفع می کنیم ... و مرتفع نمی شود.

آن عطش عطشی نیست که با این آب های آلوده خاموش شود و ...باز ما می مانیم و نیاز ، و باز ما می مانیم و احساس کشنده سردرگمی و یاس و بی پناهی .

من خودم وقتی بیانیه ی معطر گل ها در هوا منتشر می شود ، به آن ها دل می بندم و بعد... وقتی ساعتی بعد پژمرده می شوند افسرده می شوم .

مگر همین دیروز نبود که من به امید آب دل به جایی بستم و نزدیک تر که شدم جز سراب نیافتم .

خدایا!

این درد را به که می توان گفت جز تو که: جز تو هیچ معشوقی اقناعمان نمی کند.جز در خانه ی تو هیچ دری به زدن و گشودن نمی ارزد . جز زلال عشق تو هیچ آب نمایی عطش بی کران ما را فرو نمی نشاند .

خدایا!

تو که رقص فریبنده ی سراب را در پیش چشم های عطشناک طالب آب می فهمی ، تو باید باید کاری بکنی.

 کار، کار توست خدایا...
                                         

منبع:کتاب صمیمانه با جوانان وطنم