کار، کار توست .
تویی که عشق ورزیدن را و دوست داشتن را در وجود انسان به ودیعت نهاده ای ، تویی که این نیاز را آفریده ای و این عطش را دامن زده ای !
اگر تو نمی خواستی که ما دوست داشته باشیم و دوست داشته شویم ، بی تردید گوهر و جوهر عاطفه را در دل ما تعبیه نمی کردی و...شاید آدمی را نیز-بی این گوهر- نمی آفریدی.
اما...اما... ما آدمیان در مصداق اشتباه می کنیم ، بیراهه می رویم ، سهل می انگاریم ،ساده می پسندیم و عطشی را که برای آبی زلال ، آفریده شده است ، به آبی آلوده مرتفع می کنیم ... و مرتفع نمی شود.
آن عطش عطشی نیست که با این آب های آلوده خاموش شود و ...باز ما می مانیم و نیاز ، و باز ما می مانیم و احساس کشنده سردرگمی و یاس و بی پناهی .
من خودم وقتی بیانیه ی معطر گل ها در هوا منتشر می شود ، به آن ها دل می بندم و بعد... وقتی ساعتی بعد پژمرده می شوند افسرده می شوم .
مگر همین دیروز نبود که من به امید آب دل به جایی بستم و نزدیک تر که شدم جز سراب نیافتم .
خدایا!
این درد را به که می توان گفت جز تو که: جز تو هیچ معشوقی اقناعمان نمی کند.جز در خانه ی تو هیچ دری به زدن و گشودن نمی ارزد . جز زلال عشق تو هیچ آب نمایی عطش بی کران ما را فرو نمی نشاند .
خدایا!
تو که رقص فریبنده ی سراب را در پیش چشم های عطشناک طالب آب می فهمی ، تو باید باید کاری بکنی.
کار، کار توست خدایا...
منبع:کتاب صمیمانه با جوانان وطنم
.: Weblog Themes By Pichak :.