سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 88/6/19 | 3:35 عصر | نویسنده : عبدو

 یادش بخیراون روازیی که بهون می گفتن...

اگه این کارو بکنی بهت اینومی دم!

اگه اینو بخوری یه جایزه ی خوشگل پیش من داری!

اگه این کارو بکنی این جا نمی برمت!

اگه....

یادش بخیر مارو با یه آبنبات چوبی چه قدر راحت گول می زدن!!

یا با بردن به پارک...

یا....

اگه اذیت بکنی امروز از شهربازی خبری نیست!

اگه این عروسک رو می خوای باید به حرف مامان گوش بکنی!

اگه با مامان بیای دکتر یه آبنبات چوبی بزرگ برات می خرم!

آخی....

چه زود گذشت!

اما لان چی؟!!

با یه آبنبات چوبی گول می خوریم؟!

نه!

ما دیگه بچه نیستیم!

این حرف رومیزنیم وهر کار می خوایم می کنیم!

" مامان جان کیلیدت رو برداری ها!"

مامان من دیگه بچه نیستم!

"مامان جان ناهارت رو کامل بخوری ها!"

مامان من دیگه بچه نیستم!
"مامان جان عزیزم می خوای فردا که من خونه نیستم به خاله بگم بیادپیشت بمونه؟!"

مامان من دیگه بچه نیستم!

آره ما دیگه بچه نیستیم اما ...

بچه که بودیم پاک بودیم ...

صاف بودیم...

ساده بودیم...

اما حالا چی ...

نه دیگه اونقدر صافیم نه ساده نه پاک....

آره ما دیگه بچه نیستیم...

چون بچه که بودیم گناه نمی کردیم...

اما الان که دیگه بچه نیستیم ...

گناه کردیم!